در این چمن چو من ای گل تو نیز همدم خاری
گلِ
همیشه بهاری ولی بهار نداری
چه روزگار غریبی، خوش آنکه دل نسپارد
نه
با امید وفائی، نه بهر یاریِ یاری
به دل نه شوق بهاران، نه آرزوی
جوانی
چو غنچه خون جگر می خورد، چه باغ و بهاری؟
نه یاس سینه ی
دیواری و نه نرگس مستی
که پا به پای نسیمی، کنیم گشت و گذاری
خمیده
قامت سرو و، صنوبر است پریشان
چراغ لاله نسوزد، مگر به لوح مزاری
به
گوش سبزه ی نو رس، چه گفت باد خزانی؟
که رخ ز شرم نهان کرد زیر برگ
چناری
یکی است ماتم و شادی در این چمن، که ز هر سو
دهان به خنده ی
خونین، گشوده است اناری
گذشت عمر و تو گوئی که خواب بود و خیالی
شب
شرابی اگر بود و بامداد خماری
نشان زِ باده ی شبنم، به جام لاله چه
جوئی؟
که غیر گریه ی حسرت، نمانده آینه داری
به تخته پاره ی تن،
جان خسته چند زند چنگ؟
کجاست سیلی موجی، که کوبدش به کناری
استاد پرتو
ادم ها در ارتباط چند دسته هستند!؟
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود ...
278084 بازدید
9 بازدید امروز
111 بازدید دیروز
740 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian